سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

سایدا سایه مادر

      

وبلاگ آبجی صاینا

 

http://saina1394.niniweblog.com

 

پرنسس کوچولوی من و عروسی خاله الهام

دختر زیبای من 15 بهمن 1394 مراسم جشن ازدواج خاله الهام برگزار شد و پقدر خوشحال بودی از اینکه لباسی رو که مدتها قولش رو بهت داده بودم تا خیاط برات بدوزه رو بپوشی مدتها بود بهت قول خرید لباس عروس رو داده بودم تا عروسی خاله الهام بپوشی ولی هر جا رفتم نتونستم لباسی که صد در صد رضایتم رو جلب کنه پیدا کنم تصمیم گرفتم از سر لباس خودم یه لباس برای تو بدوزم تا حداقل ست باشیم و وقتی به خیاط گفتم خوشبختانه قبول کرد تا تو فرصت کوتاه برات بدوزه و خوشبختانه چقدر بهت میامد و شب عروسی زیباتر از عروس شده بودی و همه از تو و لباست تعریف میکردن زیبایی لباست در کنار لباس مامان و آبجی صاینا دو چندان میشد و همه به ست لباس من و دخترام تبریک میگفتن شب خیلی خوبی ب...
30 بهمن 1394

عکس و شرح این روزها با گل دخترم سایدا

اخرین روزهای ماه عزای امام حسین و چند عکس یادگاری با دخترای گلم در پارک کودک وکلی تاب باری ای دخمل شیطون یه روز که تو حیاط بازی میکردیم رفتی و پشت کارتونای گوشه حیاط قایم شدی تا پیدات کنم و این هم مامان کوچولوی عروسکات شدی اومدی بیرون هوا خوری تنها عکسایی که حاضر شدی اونم به زور قربون صدقه های من شب عقدی دختر دایی مینا بگیری بداخلاق مامان اینجا هم شدی راننده و ابجی صاینا رو که تو سبد گذاشتمش تا ساکت بازی کنه رو سواری میدی ای دختر شیطون که عاشق آبنباتی اینم یه آب نبات بزرگ که بابایی خریده برات دیر وقته و شما خانم کوچولو قهر کردی و نمیری بخوابی قربون خنده هات برم بووووووو...
28 بهمن 1394

عاشقانه های من با تو بهترینم

دختر گلم این پست رو می ذارم تا همه بدونن عاشقانه ترین لحظات زندگی من با تو رقم خورد صبوری تو خانم بودنت و هزار نکته مثبتی که در تو جمع شده نه از زبان منی که مادرتم بلکه از زبون هر کس که تو رو برای اولین بار ببینه جاری میشه گاهی شرمنده میشم از اینکه با کوچکنرین شیطنت تو از کوره در میریم و تو رو دعوا میکنم ولی میخوام بدونی تو تمام خلوتهایی که با خودم و بابا داریم فقط و فقط صحبت از تو و مهربونیای تو میزنیم و گاهی حتی اشکی که گوشه چشم بابا به خاطر معصومیت تو جمع میشه دل مامان رو میلرزونه تنها غصه من و بابا کمتر شدن توجهمون نسبت به توست که اونم به خاطر وجود آبجی کوچولوی که یه مقدار اذیت میکنه و من رو نسبت به تو کم توجه تر کرده البته بابای م...
6 دی 1394

عذر تقصیر بابت تأخیر

سلام اول به گل سرسبد خونه ام دختر گلم سایدا جون و بعد دوستان عزیزم که مطالب وبلاگ رو دنبال میکنن مدتی که اینترنت نداشتم و ماههای اخر بارداری هم که حس و حال نوشتن نبود  بالاخره مسافر کوچولوی ما دنیا اومد و سایدا خانم شد دختر بزرگ خونه و گل سرسبد خانواده  دختر گلم مثل همیشه من رو خجالت زده محبت و فهمیدگی خودش کرده و تو این ]چهارماه که از تولد صاینا کوچولو میگذره بهترین رفتار رو از خودش نشون داده و من از این بابت هم سپاسگزار خداوندم و هم قدر دان دختر عزیزتر از جانم امروز اومدم تا عکسای دخترای گم رو برای ثبت همیشگی در صفحه خاطرات وبلاگ سایدا بذارم تا همیشه یادشون بمونه که عاشق هم بمونن و هوای همدیگر رو داشته باشن ...
20 شهريور 1394

غیبت طولانی و عکسای این مدت

خانم گل مامان سلام فکر نکنی ازت غافل شدم و به خاطراتت اهمیت نمی دم نه خانم گل یه مقدار شیطنت ها با مزه خودت و یه مقدار این مهمون کوچولویی که هر سه تایی منتظر اومدنشیم وقت و حوصله ای واسم نمی داره تا بتونم بیام و برات بنویسم دخترم با بزرگ شدن تو آرزوهای منم برات بزرگ و بزرگ تر میشه مخصوصا الان که یه دخمل دیگه هم تو راهه و مامان نمی خواد با اومدن آبجی کوچیکه کمترین غفلتی از تو داشته باشه نازنین مامان تو این مدت یعنی آغاز سال نو یه مقدار کم مشغول خونه تکونی و بعدش مراسم عقد خاله الهام بودیم بالاخره خاله الهامم به خیر و خوشی جفت زندگیش رو پیدا کرد و تو هم که خوشبختانه با شوهر خاله که عمو سید صداشون میزنی جوری و حرص خاله رو در میاری آخه ...
19 ارديبهشت 1394

واژه نامه سایدایی

دخترم این روزا دوست دارم ساکت بمونم و به صحبت های شیرین و گاهی غیر قابل فهم تو گوش بدم واژه نامه تو بهترین و شیواترین کلمات رو به گوش مامان میرسونه و اما نمونه ای از واژه های زیبای تو آقاجون = آدا جون                               عزیز                              خاله= آله عمو           &nbs...
29 بهمن 1393

تولد دو سالگی ناز دخترم

عزیز مامان تولدت مبارک الهی همیشه هر روزت رو با جشن و دلخوشی  سپری کنی و خدا همیشه حافظت باشه امسال در دومین سال تولد تو عزیز دلم نتونستیم به خونه مادر جون و آقا جون بریم و در کنار خاله ها تولد بگیریم واسه همین تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم و به خاطر خوشحال کردن تو و ذوقی که به خاطر تولدت داشتی یه جشن کوچییییییییییک سه نفره بگیریم به همین خاطر با مقدار شرشره کمی که داشتیم و چند تا بادکنک خونه رو یه مقدار تزیین کردم و یه کیک کوچیک مامان پز هم برات پختم تا به مناسب این روز زیبا در تقویم زندگی من و بابا حداقل یه یادگاری داشته باشیم چون اینجا تنهاییم همه عروسکات رو به مهمونی تولد تو دعوت کردیم تا همه در کنار هم شاد شاد باشیم ا...
9 بهمن 1393

بیست و چهار ساعت تا تولد دو سالگی

نفس مامان سلام یک دنیا عذر خواهی مامان رو بابت اینکه ثبت بهترین دقایق زندگی تو به تعویق انداخته و دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم بپذیر. چه کنم که با وجود این عضو کوچیک که داره به خانواده ما اضافه میشه حال و اوضاع زیاد خوبی نداشتم ولی الان به لطف خدا خیلی بهترم و اومدم اینجا تا در کمتر از بیست و چهار ساعتی که به 8 بهمن ماه روز میلاد بهترین هدیه خدا مانده ثبت کنم هر انچه از تو نوگل دو ساله ام به یادگار مانده. سایدای مهربانم دوستت دارم دخترم از خدا می خواهم مسافر کوچک زندگیمان هم همچون تو مهربان و صبور و مقاوم باشد دوستت دارم که همچون هم سن و سالهایت بهانه گیری نمی کنی و تنها با یک نه گفتن مامان قانع میشوی و از خواست ات دست میکشی ...
7 بهمن 1393