سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

سایدا سایه مادر

شیطنت های سایدا خانم

اینجا هم شاکی از اینه که چرا عکس میگیرم   جدیدا هر چیزی رو که تو خونه ما گم میشه باید از بین مبلمان پیدا کرد آخه این دخمل ما همه اسباب بازی هاش رو میبره و اونجا غایم میکنه از دست این وروجک دکور خونه خالی شده و حالا یا عروسکاش رو تو این طبقه می داره یا خودش میره تو دکور اینم از عروسکای سایدا که مدام یا میز تی وی خوابیدن یا رو میز مبل سایدا جون عاشق باب اسفنجی و این کیف رو هم مادر جون بهش دادن تا بیدار میشه بغلش میکنه و همه خونه راهش میبره و میخونه باب افسنجی باب افسجی متعبییییییییییی خخخخخ یعنی باب اسفنجی شلوار مکعبی خوشکل مامان با همه شیطنتات عاشقتم بوووووووووووووووووسسسسسس ...
9 آذر 1393

سایدا و زعفرون چینی

روز جمعه قرار بود با دایی بابا و خانواده بریم و به زمینهای زعفرونشون که تازه امسال قراره ازش زعفرون برداشت کنن بریم تا هم تفریح کنیم و هم کمکی کرده باشیم تا زعفرون ها رو بچینیم این چند تا عکس خاطره ی یه روز خیلی خوب دایی و زن دایی و فرزانه کوچولو مشغول زعفرون چینی سایدا خانم مشغول خوردن شکلات صبحانه در فضای باز اینجا هم که حسابی خسته شده بودی و مدام بهانه میگرفتی دخمل نفسم ابوالفضل کوچولو خابالو که تازه بیدار شده بود و تا اوردنش میخواست با خاک بازی کنه ناقلا ...
9 آذر 1393

گل دونه پنبه دونه

عزیزتر از جونم سلام خاطره های قشنگ زندگیمون هر روز با وجود تو بیشتر از دیروز میشه و من از این بابت بسیار شکر گذار خداوند بزرگ هستم . دخترم این هفته آقاجون و مادر جون مامان و خاله ها به خونه ی ما اومدن و صبح جمعه بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم و مقداری شما بازی کردی و گپ و گفتی کردیم و کلی خوشحال بودیم تصمیم گرفتیم تا به سر چاه موتور آقا جون بابایی بریم و هم تفریح کنیم و هم حالا که موقع پنبه چینی هست کمک کنیم و شما هم میون پنبه ها خوشحال باشی و بازی کنی نازنین مامان چند تا عکس نشون دهنده یه روز خوب و شاد با هوای فوق العاده بهاری در کنار زمین های پنبه آقاجون اینم از چای عصرانه که حسابی چسبید و دختر خوشکلمم ک...
24 آبان 1393

تفریح سه نفری روز جمعه

دختر مامان این جمعه از معدود جمعه های بود که ما در خانه بودیم و به خانه مادر جون و آقاجون نرفتیم ولی با توجه به اینکه اصلا نمیشه روز جمعه تنهایی در خانه سپری بشه تصمیم گرفیم بریم بیرون و ناهار رو بیرون بخوریم ، چه کنیم که این شهر کوچک نه جای تفریحی دارد نه جایی واسه گردش ولی خب وقتی ما سه تا باهم باشیم هر جا که باشیم زیباترین لحظات رو برای هم میسازیم این چند عکس خاطره چند ساعت تفریح ما خارج از شهر کنار جوی آب و درختی کوچک است خیلی خوشحال بودی که از خونه اومدی بیرون و حسابی میتونستی بازی کنی تلاش دختر گلم تا سنگ رو به داخل جوی آب بندازه. ماشالله دختر قوی مامان   خدا لبخند زد و دختر آفریده شد زیباترین ...
17 آبان 1393

محرم 1393

سایدای عزیزم امسال محرم هم مثل هر سال بابا حمید لطف کرد و ما رو به روستای قشنگ پدری مامان کلشانه برد و مراسم امسال هم مثل سالهای قبل به خوبی برگزار شد دختر عزیزم عاشق دسته زنجیر زن بودی و تا مراسم شروع میشد از من میخواستی تا ببرمت و مراسم رو از نزدیکترین فاصله ببینی ولی اصلا اجازه نمیدادی ازت عکس بگیرم این چند عکس هم به سختی خاله الهام ازت گرفته   اینجا دست بابا رو گرفتی تا به حسینیه بری و در مرسم روز تاسوعا شرکت کنی کیمیا کوچولو مشغول طبل زدن در مراسم روز تاسوعا به همراه دسته زنجیر زن سم مراسم بستن نخل امام حسین روز عاشورا گهواره علی اصغر که متاسفان نیامدی تا یه عکس باهاش بگیری ماه...
14 آبان 1393

عکس و شرح کوتاه

نفس مامان میدونم خیلی وقته که وبلاگت رو به روز نکردم ولی تقصیر از من نیست دوربین گوشی مامان خراب شده و دوربین عکاسی هم دست دوست عمو محمد چند تا عکسی هم که الان میزارم گهگاهی با گوشی بابایی گرفتم امیدوارم من رو ببخشی نفس شیطون مامان اینجا ژستای مختلف ایستادی تا ازت عکس بگیرم قربونت برم که اینقدر خوش عکسی مامانی اینم خانم دکتر مشغول بازی با عینک مامان نوش جونت که اینقد بستنی میوه ای دوست داری حیف که هوا سرد شده و الا حتما برات میخریدم مامانی سایدا جون عاشق تماشای بع بعی خب دختر گلم اینم از عکسای این مدت محرم نزدیکه و ان شاالله تا اون روز دوربین عکاسی برسه و بتونم ازت عکسای قشنگ بگیرم .دوست دارم...
23 مهر 1393