ماجرای یک شب پر ماجرا به روایت تصویر
نفسکم وروجک شیطون و باهوش مامان سلام
امروز قراره برات کلی عکس بزارم از لحظه لحظه وروجک بازی های شما خانم کوچولو
دیشب مثل همیشه وقتی سریال تی وی تموم شد رفتیم تو اتاق تا بخوابیم ولی طبق معمول شما خوابتون نمیامد
بابای بیچاره هم لب تاب رو آورد تا باهاش کار کنه و یه فایل رو واسه یکی از دوستاش ایمیل بزنه که شما مثل همیشه به سیستم بابایی حمله بردی
رفتم و گوشیم رو آوردم شاید دست از سر لب تاب برداری اومدی و مثلا اینجا داری الو میکنی
بابایی که دید فایده نداره لب تاب رو گذاشت رو تخت ولی خبر نداشت که تو میتونی بری روی تخت
بعد که کلی بازی کردی چشمت به سبد توپات افتاد که من گذاشته بودم روی تخت تا شما مدام خالی نکنی رو زمین و بعد به من بخندی که بیام جمع کنم
تا چشم بابا رو دور دیدی حمله به لب تاپ
قربون این خنده های از ته دلت برم مامانیییییییییییی
وقتی از تختت گذاشتیمت پایین باز هم میخواستی بری بالا برای فضولی
وقتی دیدی فایده نداره حمله بردی به طرف سبد لباسهات
این لباس پوشیدنت من رو کشته نفسم