سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

سایدا سایه مادر

سایدا و کیان جون

1392/10/7 10:00
202 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم سلام

نفسکمیه چند روزی هست سرما خوردم و به خاطر همین نتونستم بیام و خاطراتت رو نویسم

عزیزکم هفته پیش برای اولین بار رفتم خونه خاله فرزانه و کیان کوچولو خیلی خوش گذشت و تو و کیان کلی بازی کردید

البته بعد از این که یه نیم ساعتی اولش همدیگر رو نگاه میکردید و بعد کیان یکی دو بار غریبی کرد و گریه افتاد و شما طبق معمول بهش نگاه میکردی

وقتی خاله واستون سیب آورد تا شما کوچولوها بخورید کم کم یخ جفتتون آب شد

و شروع به بازی کردید ولی خب چون عزیز دلم سرما خورده بودی و البته جاتم عوض شده بود زیاد سرحال نبودی خلاصه بعد از میوه نوبت شیرینی خامه ای بود که خوردن نازنین پسر خیلی دیدنی بود

ببین چظور نگاهش میکنی مامانیتعجب

بعد از خوردن میوه و شیرینی و تعویض باسای کیان جون مشغول بازی شدید البته بازی خوردن اسباب بازی الهی قربونتون برم که اینقدر شیطون و بازیگوشیدقلب

از بس شیطنت کردید و یه جا بند نشدید نتونستم عکسی ازتون بگیرم

خلاصه من و خاله نشستیم به صحبت کردن و شما دو تا مشغول بازی بعد از شامی که خاله واسه شما دو تا کوچولو آورد زنگ زدیم به بابایی تا بیاد دنبالمون برگردیم خونه آخه هم دیگه دیر شده بود هم بابای کیان جون اومدن

هر چند که خاله کلی اسرار کرد تا بابا هم بیاد تو خونه ولی خب شب مهمون داشتیم و باید برمیگشتیم خونه

هدیه کیان کوچولو رو که مامان فراموش کار تو ماشین جا گذاشته بود رو آخر وقت وقتی بابا اومد دنبالمون به کیان دادیم

کلی شرمنده شدم و خجالت کشیدم که چرا اول که رفتم تو خونه فراموش کرده بودم از تو ماشین بر دارم

خب عزیز دلم این بود خاطره اولین ملاقات زنده تو و مهندس کیان 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فرزانه
9 دی 92 10:49
وای الهه عکس دومی چقدر بامزه اس مردم از خنده ،کیان عین قحطی زده ها افتاده به جون شیرینی و سایدا بر و بر داره نگاهش میکنه خیلی با مزه اس عزیزم خیلی بهمون اون روز خوش گذشت مرسی از اومدنتون و مرسی بابت کادوی زیباتون