سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

سایدا سایه مادر

سایدا و زعفرون چینی

روز جمعه قرار بود با دایی بابا و خانواده بریم و به زمینهای زعفرونشون که تازه امسال قراره ازش زعفرون برداشت کنن بریم تا هم تفریح کنیم و هم کمکی کرده باشیم تا زعفرون ها رو بچینیم این چند تا عکس خاطره ی یه روز خیلی خوب دایی و زن دایی و فرزانه کوچولو مشغول زعفرون چینی سایدا خانم مشغول خوردن شکلات صبحانه در فضای باز اینجا هم که حسابی خسته شده بودی و مدام بهانه میگرفتی دخمل نفسم ابوالفضل کوچولو خابالو که تازه بیدار شده بود و تا اوردنش میخواست با خاک بازی کنه ناقلا ...
9 آذر 1393

گل دونه پنبه دونه

عزیزتر از جونم سلام خاطره های قشنگ زندگیمون هر روز با وجود تو بیشتر از دیروز میشه و من از این بابت بسیار شکر گذار خداوند بزرگ هستم . دخترم این هفته آقاجون و مادر جون مامان و خاله ها به خونه ی ما اومدن و صبح جمعه بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم و مقداری شما بازی کردی و گپ و گفتی کردیم و کلی خوشحال بودیم تصمیم گرفتیم تا به سر چاه موتور آقا جون بابایی بریم و هم تفریح کنیم و هم حالا که موقع پنبه چینی هست کمک کنیم و شما هم میون پنبه ها خوشحال باشی و بازی کنی نازنین مامان چند تا عکس نشون دهنده یه روز خوب و شاد با هوای فوق العاده بهاری در کنار زمین های پنبه آقاجون اینم از چای عصرانه که حسابی چسبید و دختر خوشکلمم ک...
24 آبان 1393

تفریح سه نفری روز جمعه

دختر مامان این جمعه از معدود جمعه های بود که ما در خانه بودیم و به خانه مادر جون و آقاجون نرفتیم ولی با توجه به اینکه اصلا نمیشه روز جمعه تنهایی در خانه سپری بشه تصمیم گرفیم بریم بیرون و ناهار رو بیرون بخوریم ، چه کنیم که این شهر کوچک نه جای تفریحی دارد نه جایی واسه گردش ولی خب وقتی ما سه تا باهم باشیم هر جا که باشیم زیباترین لحظات رو برای هم میسازیم این چند عکس خاطره چند ساعت تفریح ما خارج از شهر کنار جوی آب و درختی کوچک است خیلی خوشحال بودی که از خونه اومدی بیرون و حسابی میتونستی بازی کنی تلاش دختر گلم تا سنگ رو به داخل جوی آب بندازه. ماشالله دختر قوی مامان   خدا لبخند زد و دختر آفریده شد زیباترین ...
17 آبان 1393

محرم 1393

سایدای عزیزم امسال محرم هم مثل هر سال بابا حمید لطف کرد و ما رو به روستای قشنگ پدری مامان کلشانه برد و مراسم امسال هم مثل سالهای قبل به خوبی برگزار شد دختر عزیزم عاشق دسته زنجیر زن بودی و تا مراسم شروع میشد از من میخواستی تا ببرمت و مراسم رو از نزدیکترین فاصله ببینی ولی اصلا اجازه نمیدادی ازت عکس بگیرم این چند عکس هم به سختی خاله الهام ازت گرفته   اینجا دست بابا رو گرفتی تا به حسینیه بری و در مرسم روز تاسوعا شرکت کنی کیمیا کوچولو مشغول طبل زدن در مراسم روز تاسوعا به همراه دسته زنجیر زن سم مراسم بستن نخل امام حسین روز عاشورا گهواره علی اصغر که متاسفان نیامدی تا یه عکس باهاش بگیری ماه...
14 آبان 1393

عکس و شرح کوتاه

نفس مامان میدونم خیلی وقته که وبلاگت رو به روز نکردم ولی تقصیر از من نیست دوربین گوشی مامان خراب شده و دوربین عکاسی هم دست دوست عمو محمد چند تا عکسی هم که الان میزارم گهگاهی با گوشی بابایی گرفتم امیدوارم من رو ببخشی نفس شیطون مامان اینجا ژستای مختلف ایستادی تا ازت عکس بگیرم قربونت برم که اینقدر خوش عکسی مامانی اینم خانم دکتر مشغول بازی با عینک مامان نوش جونت که اینقد بستنی میوه ای دوست داری حیف که هوا سرد شده و الا حتما برات میخریدم مامانی سایدا جون عاشق تماشای بع بعی خب دختر گلم اینم از عکسای این مدت محرم نزدیکه و ان شاالله تا اون روز دوربین عکاسی برسه و بتونم ازت عکسای قشنگ بگیرم .دوست دارم...
23 مهر 1393

یک روز قشنگ در شهر کوچک کاخک

عزیز دلم قبل از هر چیز روزت مبارک مامان جون هر چند که چند روزی میگدره ولی الان که اومدم برات ثبت خاطرات کنم بهت میگم که خوشحالم که خدای مهربون تو رو به ما داد از بودنت در کنارم احساس آرامش میکنم گل دخترم روز قشنگت مبارک دخترم . و اما بعد مامانی تصمیم داشت تا به خاطر این روز قشنگ واسه شما یه مهمونی کوچیک بگیره و با دعوت عمو ومادرجون و پدر جون به افتخار دو دختر کوچولوی خانواده همه دور هم جشن بگیریم ولی تصمیم عوض شد و قرار شد بریم تفریح با عمو محمد و زن عمو و آتنا به شهر کوچک کاخک رفتیم که هوای خیلی خوبی داشت و خیلی به همه ما مخصوصا شما دسته گلا خوش گذشت این چند تا عکسم به سختی ازت گرفتم چون فقط می خواستی بدو بدو کنی و بازی کنی ...
8 شهريور 1393

18 ماهگی سایدا

د دختر گلم تو این عکس یک سال و شش ماه و شش روزاز تولدت میگذره و صبح با مامان و بابا سه تایی رفتیم تا واکسن 18 ماهگیت رو بزنی استرسم زیاد بود و نگران این بودم اگه تب کنی دست تنها چکار کنم خلاصه رفتیم مرکز بهداشت و بعد از اینکه چکاپ شما تموم شد خانم دکتر گفت وزن : 13کیلو 400 دور سر :48 قد :83 ماشالله دختر گلم ولی یه مقدار اضافه وزن داری که باید تا یک ماه آینده دوباره بریم چکاپ و اما برعکس تصور من شکر خدا بعد از زدن واکسن حتی یک ذره هم تب نکردی و به خوبی همیشه راه میرفتی بعد از چند روز که مطمئن شدم که دیگه تب نمیکنی به اتفاق مادر جون و خاله ها یه سفر کوتاه رفتیم مشهد اینجا تو کوه سنگی اعصابت خورد شده بود اخه نمیخوا...
3 شهريور 1393