یک روز قشنگ در شهر کوچک کاخک
عزیز دلم قبل از هر چیز روزت مبارک مامان جون هر چند که چند روزی میگدره ولی الان که اومدم برات ثبت خاطرات کنم بهت میگم که خوشحالم که خدای مهربون تو رو به ما داد از بودنت در کنارم احساس آرامش میکنم گل دخترم روز قشنگت مبارک دخترم .
و اما بعد
مامانی تصمیم داشت تا به خاطر این روز قشنگ واسه شما یه مهمونی کوچیک بگیره و با دعوت عمو ومادرجون و پدر جون به افتخار دو دختر کوچولوی خانواده همه دور هم جشن بگیریم ولی تصمیم عوض شد و قرار شد بریم تفریح با عمو محمد و زن عمو و آتنا به شهر کوچک کاخک رفتیم که هوای خیلی خوبی داشت و خیلی به همه ما مخصوصا شما دسته گلا خوش گذشت
این چند تا عکسم به سختی ازت گرفتم چون فقط می خواستی بدو بدو کنی و بازی کنی
این بادکنک رو خیلی دوست داشتی و کلی باهاش بازی کردی
قربون او ژست گرفتنت برم من نفسمی
عکس قشنگی شد آتنا و سایدا دختر عمو های مهربون
اینم یه عکس که دل تو دل مامان نبود تا بابایی شما رو بیاره پایین
دخترم امیدوارم خاطره خوبی برات ثبت شده باشه به مناسبت بهترین روز سال روز دختر