این روزا با سایدا2
سایدای نازنینم امروز یک هفته است که از 18 ماهگی تو میگذره و حالا که این مطلب رو برات مینویسم تو در خواب نازی و من منتظرم چشمای قشنگت رو باز کنی تا ببرمت مرکز بهداشت و واکسن 18 ماهگیت رو بزنی
روزهایی که با توام سرشار از خوشی و خرمی و این 18 ماه به سرعت برق و باد گذشت و حالا دیگه تو تا حدودی حرف میزنی و میتونی به خوبی راه بری وقتی فکرش رو میکنم که چقدر غصه خوردم واسه راه نرفتن تو حنده ام میگیره آخه الان ماشاالله حریفت نمیشم مدام از این طرف به اون طرف خونه میری و همه جا رو به هم میریزی
یه مدتی تو خیابون و بازار که میرفتیم میترسیدی به تنهایی راه بری که اونم از چند شب پیش بر طرف شد و حالا خودت به تنهایی و مستقل می خوای راه بری نفس مامان
دختر قشنگم ماه رمضان با همه شیرینی هاش و برکاتش تموم شد و تو نفسم اکثر شبا تا نزدیک سحر بیدار بودی و وقتی میخوابیدی من میتونستم سفره سحری رو آماده کنم.
و این یک ماه تو از همیشه خوشحال تر بودی به خاطر اینکه بابا زودتر میامد خونه و همیشه بعد از افطار می رفتی و به بابا می گفتی : بابایی دور دور هان هان یعنی بابا با موتور بریم دور بزنیم. بابا هم با وجود همه کارهایی که داشت به خاطر شیرین زبونیه دخترش هر شب میبردت موتور سواری
دختر شیرین زبونم جدیدا فرهنگ لغتت وسیع تر شده و سعی میکنی بیشتر جمله بسازی و به مامان و بابا بفهمونی چی میخوای جدیدا هر گاه ازت میپرسم سایدا جون غذا میخوری تا چی بشی مشتت رو گره میکنی و بازوهات رو جمع میکنی و با صدای بلند میگی دوی که یعنی قوی
تا میخوایم از خونه بریم بیرون میری دنبال کفشات و اگه پیداشون نکنی میای و میگی پام پام یعنی کفشام
دخترم جدیدا تو کارهای خونه مخصوصا پهن کردن سفره غذا به مامان کمک میکنی و یکی یکی وسایل رو از من میگیری و سر سفره مبذاری قربون دخترم برم که اینقدر خانمه
وقت گردگیری خونه هم دستمال دست میگیری و شروع به تمیز کردن میز میکنی
نفس مامان گوشی مامان دوربینش خرابه و یه تعداد عکس با گوشی بابایی ازت گرفتم که به محض رسیدن بابا از سر کار برات میزارم تا یادگاری برات بمونه قربونت برم که اینقدر ماهی خانم کوچولوی خونه