بابایی روزت مبارک
پدرمهربانم روزت مبارک
ناگهان زود دیر میشود
چه زود گرد سپید پیری بر موهایت نشست و من چه دیر فهمیدم
چه زود قدرت بازوانت تحلیل رفت و من چه دیر فهمیدم
چه زود عصا شد همراه قدمهای استوارت و من چه دیر فهمیدم
چه زود گذشت بیش از پنجاه سال از عمر اولین مرد زندگیم و من چه دیر فهمیدم
چه زود سوی چشمانت که مدام به راه خوشبختی فرزندانت خیره مانده بود کم شد و من چه دیر فهمیدم
و به راستی که ناگهان زود دیر میشود
امروز فردایی است که پدرم عمرش را جوانی اش را و قدرتش را به خاطرش از دست داد و من تا عمر دارم مدیون لحظه لحظه ی این از خود گذشتگی عاشقانه ام
پدرم از راه دور بوسه میزنم بر دستانت تا شاید ذره ای از بار کوتاهی هایم نسبت به تو کم شود
بابایی روزت مبارک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی