بدون عنوان
امشب بارها و بارها نوشتم و پاک کردم نمی دانم که باز چه شده که دستانم یارای بیان بغض مخفی در گلویم را ندارد
بغضی آشنا و دلیلی مبهم
دخترکم حال که ایستاده در کنارم به پاهایم تکیه کرده ای و به صفحه مانیتور خیره مانده ای و با دیدن کودکی یا تصویری مبهم او را ددی خطاب می کنی و با صدای بلند بابا را صدا میزنی تمام وجودم در گیر حسی است که می دانم بالاتر و والاتر از عشق است
چرا که من عاشقی را با تمام وجودم درک کرده ام و این حس والاتر از عشق است
اگر حاضر بودم برای عشق بجنگم برای این حسم حاضرم بارها بمیرم
و به راستی مادر بودن چه حس زیبایی است
خوشحالم شادتر از آن که بتوانی تصورش را بکنی
شادم از اینکه خداوند مرا زن آفرید و بعد از آن مرا لایق مادری دانست
و با همه احساسی که تمام سلول های بدنم را به حرکت وا داشته فریاد می زنم
پروردگارا شکرت