بازی سایدا و بابا حمید
دو شب پیش وقتی بابا از سر کار اومد بعد از مدتها چیپس و پفک خریده بود و چند تا کیک و بیسکویت مادر واسه تنها دخترش آخه ما خیلی کم طرف چیپس و پفک بریم واسه همین تعجب کردم که بابا واسه چی اینا رو خریده
وقتی که اومد تو خونه شما که مشغول فضولی تو آشپزخونه بودی با صدای شنیدن بابا چهار دست و پا کردی و رفتی دم در تا بابایی بغلت کنه
خلاصه اینکه بابا اومد و بعد از اینکه شما رو بغل کرد رفت تا ماشین رو واسه فردا صبح آماده کنه ووسایلش رو از تو ماشین بیاره آخه قرار بود دو سه روزی ماشین واسه بردن کارگرای بابابزرگ به سر زمینهای پنبه دست دایی باشه تا اینکه بابا در خونه رو بست شما شروع به گریه کردی و هیچ چیز حریف شما نبود تا اینکه چشمت به بسته پفک افتاد و تا یکیش رو از من نگرفتی آروم نشدی
بعدشم که با با اومد تو خونه و شما از سر و کول بابا بالا رفتی و کلی بابا بازی کردی