سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سایدا سایه مادر

بیست و چهار ساعت تا تولد دو سالگی

نفس مامان سلام یک دنیا عذر خواهی مامان رو بابت اینکه ثبت بهترین دقایق زندگی تو به تعویق انداخته و دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم بپذیر. چه کنم که با وجود این عضو کوچیک که داره به خانواده ما اضافه میشه حال و اوضاع زیاد خوبی نداشتم ولی الان به لطف خدا خیلی بهترم و اومدم اینجا تا در کمتر از بیست و چهار ساعتی که به 8 بهمن ماه روز میلاد بهترین هدیه خدا مانده ثبت کنم هر انچه از تو نوگل دو ساله ام به یادگار مانده. سایدای مهربانم دوستت دارم دخترم از خدا می خواهم مسافر کوچک زندگیمان هم همچون تو مهربان و صبور و مقاوم باشد دوستت دارم که همچون هم سن و سالهایت بهانه گیری نمی کنی و تنها با یک نه گفتن مامان قانع میشوی و از خواست ات دست میکشی ...
7 بهمن 1393

شیطنت های سایدا خانم

اینجا هم شاکی از اینه که چرا عکس میگیرم   جدیدا هر چیزی رو که تو خونه ما گم میشه باید از بین مبلمان پیدا کرد آخه این دخمل ما همه اسباب بازی هاش رو میبره و اونجا غایم میکنه از دست این وروجک دکور خونه خالی شده و حالا یا عروسکاش رو تو این طبقه می داره یا خودش میره تو دکور اینم از عروسکای سایدا که مدام یا میز تی وی خوابیدن یا رو میز مبل سایدا جون عاشق باب اسفنجی و این کیف رو هم مادر جون بهش دادن تا بیدار میشه بغلش میکنه و همه خونه راهش میبره و میخونه باب افسنجی باب افسجی متعبییییییییییی خخخخخ یعنی باب اسفنجی شلوار مکعبی خوشکل مامان با همه شیطنتات عاشقتم بوووووووووووووووووسسسسسس ...
9 آذر 1393

سایدا و زعفرون چینی

روز جمعه قرار بود با دایی بابا و خانواده بریم و به زمینهای زعفرونشون که تازه امسال قراره ازش زعفرون برداشت کنن بریم تا هم تفریح کنیم و هم کمکی کرده باشیم تا زعفرون ها رو بچینیم این چند تا عکس خاطره ی یه روز خیلی خوب دایی و زن دایی و فرزانه کوچولو مشغول زعفرون چینی سایدا خانم مشغول خوردن شکلات صبحانه در فضای باز اینجا هم که حسابی خسته شده بودی و مدام بهانه میگرفتی دخمل نفسم ابوالفضل کوچولو خابالو که تازه بیدار شده بود و تا اوردنش میخواست با خاک بازی کنه ناقلا ...
9 آذر 1393

گل دونه پنبه دونه

عزیزتر از جونم سلام خاطره های قشنگ زندگیمون هر روز با وجود تو بیشتر از دیروز میشه و من از این بابت بسیار شکر گذار خداوند بزرگ هستم . دخترم این هفته آقاجون و مادر جون مامان و خاله ها به خونه ی ما اومدن و صبح جمعه بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم و مقداری شما بازی کردی و گپ و گفتی کردیم و کلی خوشحال بودیم تصمیم گرفتیم تا به سر چاه موتور آقا جون بابایی بریم و هم تفریح کنیم و هم حالا که موقع پنبه چینی هست کمک کنیم و شما هم میون پنبه ها خوشحال باشی و بازی کنی نازنین مامان چند تا عکس نشون دهنده یه روز خوب و شاد با هوای فوق العاده بهاری در کنار زمین های پنبه آقاجون اینم از چای عصرانه که حسابی چسبید و دختر خوشکلمم ک...
24 آبان 1393

تفریح سه نفری روز جمعه

دختر مامان این جمعه از معدود جمعه های بود که ما در خانه بودیم و به خانه مادر جون و آقاجون نرفتیم ولی با توجه به اینکه اصلا نمیشه روز جمعه تنهایی در خانه سپری بشه تصمیم گرفیم بریم بیرون و ناهار رو بیرون بخوریم ، چه کنیم که این شهر کوچک نه جای تفریحی دارد نه جایی واسه گردش ولی خب وقتی ما سه تا باهم باشیم هر جا که باشیم زیباترین لحظات رو برای هم میسازیم این چند عکس خاطره چند ساعت تفریح ما خارج از شهر کنار جوی آب و درختی کوچک است خیلی خوشحال بودی که از خونه اومدی بیرون و حسابی میتونستی بازی کنی تلاش دختر گلم تا سنگ رو به داخل جوی آب بندازه. ماشالله دختر قوی مامان   خدا لبخند زد و دختر آفریده شد زیباترین ...
17 آبان 1393